اگر این عادتها را دارید، شما هم نابغه اید!
نوابغ با چشمانی مشتاق و هیجانزده به دنیای کارشان نگاه میکنند و در سکوتی مطلق به کارخود ادامه میدهند. شیوه زندگی این دسته از انسانهای موفق در ذهن بسیاری از مردم به یک سوال تبدیل شده است.
روانشناسی برتر : نوابغ با چشمانی مشتاق و هیجانزده به دنیای کارشان نگاه میکنند و در سکوتی مطلق به کارخود ادامه میدهند. شیوه زندگی این دسته از انسانهای موفق در ذهن بسیاری از مردم به یک سوال تبدیل شده است. برخی از نوابغ شبیه هیچ کس دیگری نیستند. آنها دنیا را طور دیگری میبینند و طور دیگری نیز میاندیشند. با همهی این اوصاف، آیا این نوابغ مشترکاتی با یکدیگر دارند؟ مطمئنا ویژگی مشترک نوابغ این نیست که همهی آنها در حال مزه مزه کردن نوشیدنیشان، فکر بکری به ذهنشان خطور کند و از خوشحالی بشکن بزنند و بگویند" یافتم، یافتم".
سیمون کاری در کتاب خود با عنوان "آداب روزانه: هنرمندان و نوابغ چگونه کار میکنند" به این مسئله پرداخته است. او در کتاب خود سعی میکند به ویژگیهای مشترک افرد مشهوری مانند فرانتس کافکا و فرانک زاپا، پی ببرد. اگر چه به نظر میآید که فرانک زاپا ویژگی مشترک زیادی با بقیه ندارد، اما کارل مارکس، وودی آلن، پابلو پیکاسو و تویلا تارپ ویژگیهای مشترکی دارند.
همچنین اندی وارهول و جین آستین نویسندهی مشهور انگلیسی، عادات و ویژگیهای مشابهی داشتهاند. مجلهی Harward Business Rrview نیز به این مسئله پرداخته است؛ نویسندهی مقاله با خود اندیشیده است که چه عامل مشترکی در زندگی افراد مشهور و نابغه وجود داشته است؟ به طور حتم، این موضوع برای بسیاری از مردم، جذاب بوده است. سیمون کاری قبل از تالیف کتابش، در مورد این موضوع فکر کرده و سپس شروع به نوشتن کرده است. سیمون کاری در کتاب خود، شرح حال و روایتهای جالبی را از این افراد مشهور نقل میکند. در ادامهی مطلب نگاهی کوتاه به این موضوع خواهیم داشت:
۱. افراد مشهور و نابغه، پیادهرویهای طولانی را دوست دارنداین افراد، عاشق قدم زدن و پیادهروی هستند؛ زیرا باور دارند که پیادهروی باعث می شود که ذهنشان رها شود و افکار نویی به ذهنشان خطور نماید. البته این کاملا قابل درک است؛ زیرا در گذشته، گزینههای چندانی پیش روی آنها وجود نداشته است و دستگاه تردمیل و یا دوچرخهی ثابت هنوز جایگزین پیادهروی معمولی نشده بود. گفته میشود که استیوجابز عاشق پیادهروی بوده است؛ مارک زاکربرگ نیز به این کار علاقهمند است (البته اگر این دو نفر را هم جزء نوابغ به حساب بیاوریم).
۲. وقتی که روی شانس هستند، کارشان را متوقف میکنندشاید این کار غیرمعقول به نظر برسد، اما زمانی که این نوابغ احساس میکنند که کارشان خوب پیش میرود و اصطلاحا روی شانس هستند، کارشان را متوقف میکنند. حتما شما فکر میکنید که دلیل کارشان این است که میخواهند نبوغ و خلاقیت بیشتری را از خود نشان دهند. اما این طور نیست. آن ها میخواهند که چیزی را به عنوان ذخیره داشته باشند تا به آنها کمک کند که روزهای آتی نیز روی شانس باشند. گفته میشود که موتسارت این گونه نبوده است؛ او نمیتوانست هنر و نبوغ خود را کنترل کند. زمانی که هنر از درونش میجوشیده و غلیان میکرده است او نمیتوانسته جلوی نواختن خود را بگیرد.۳. آنها از دیدن این که تعداد آثارشان بیشتر و بیشتر میشود، لذت میبرندظاهرا ارنست همینگوی مانند یک واژه شمار، عمل میکرده است. تصور کنید این کار چقدر دشوار است! مطمئنا کار بسیار سختی است که در حال تایپ کردن دقیقا بشمارید که چند کلمه را تایپ کردهاید؛ مخصوصا وقتی که در حالت غیرعادی باشد (گویا ارنست همینگوی از جمله نویسندگانی بوده است که الکل بسیار زیادی مصرف میکرده است). اما او تنها هنرمندی نبوده است که دوست داشته موفقیتهای خود را بشمارد. آنتونی ترولوپ نویسندهی مشهور انگلیسی نیز تا حدی این گونه بوده است. او نیز در داستاننویسی عادات عجیبی داشته است. گفته میشود که آنتونی ترولوپ هر روز دقیقا ساعت ۵ و ۳۰ دقیقه صبح از خواب بیدار میشده است و قبل از صرف صبحانهاش حداقل هزار کلمه از داستانش را مینوشته است. این کار، ما را یاد دانشآموزی میاندازد که خود را مجبور میکند تا شب قبل از امتحان طی ۱۲ ساعت مطالعه، خود را با عجله برای امتحان آماده کند.۴. آنها دوست دارند که در مکانی آرام و در سکوت به فعالیتهای خود بپردازنداین چیزی نیست که خیلی راحت بدست بیاید؛ مخصوصا در دنیای امروز، چنین چیزی تقریبا غیر ممکن به نظر میرسد. اندیشیدن کار سختی است و مانند یک نابغه اندیشیدن کار سختتری است و به سکوت محض احتیاج دارد. گراهام گرین رماننویس انگلیسی راه حل سادهای داشته است. او محل کارش را مخفی نگه داشته بود و کسی دقیقا نمیدانست که او کجا، روی نوشتهها و رمانهایش کار میکند. درست مانند ال چاپو گازمان، قاچاقچی درجهی یک مکزیکی که هنوز کسی به مخفیگاه او پی نبرده است.
۵. آنها زندگی اجتماعی گستردهای ندارندداشتن روابط اجتماعی لازمهی زندگی انسان است؛ اما اینکه فردی بخواهد خیلی اجتماعی و اهل معاشرت باشد، تا حدی تصنعی و ساختگی به نظر میرسد. مخصوصا در جایی مانند نیویورک که اجتماعی بودن به این معنا است که آشکارا در مورد خودتان صحبت کنید و از خود تعریف کنید تا اینکه افراد بیشتری را به سمت خود جذب کنید. این کار واقعا بیهوده و خستهکننده است.پیکاسو و نامزدش فرنانده الیویر فقط یکشنبهها مردم را میدیدند. مارسل پروست هنرمندی بوده است که از مردم کناره میگرفته است. با این وجود، اگر آثار پروست را مطالعه کرده باشید، متوجه خواهید شد که او در رمانهایش جامعهی پیرامون خود را چقدر خوب درون کاوی کرده و به تصویر کشیده است. البته این رفتار کاملا منطقی به نظر میرسد؛ زیرا روابط اجتماعی گسترده باعث میشده است که انرژی این نوابغ تحلیل برود و مانع تمرکز ذهنی آنها میشده است.۶. آنها به طور جدی، مسائل فرعی را از کارشان، جدا میدانستندکاملا بدیهی است که برای رسیدن به موفقیت، این یک اصل مهم است و همهی ما سعی داریم که این کار را انجام دهیم؛ اما شاید به اندازهی کافی نبوغ و استعداد آن را نداشته باشیم. در گذشته، اکثر نوابغ و هنرمندان تمام توجه خود را معطوف به کارشان میکردند و آثاری جاودانه خلق میکردند. در آن زمان فقط نامه و سیستم پستی وجود داشت. اما امروزه سیل عظیمی از پیامهای بی معنا و بیهوده از هر طرف بر ذهن و روح آنها سرازیر میشود. امروزه افراد به اصطلاح نابغهی زیادی وجود دارند که حقیقتا توسط مطالبی که افراد بی مغز دربارهی آنها در تویتر مینویسند، دچار ناراحتی میشوند. در گذشته، هنرمندان و نوابغ چنین مسائل و ناراحتیهایی نداشتهاند آنها فقط به فعالیتهای خود میپرداختند و بس.۷. آنها همسرانی با محبت دارند که به معنای واقعی کلمه، این نوابغ را تحمل میکننداکثر نوابغ هرگز به کلی تنها نبودهاند. آنها برای انجام کارهای روزمرهی زندگیشان و همچنین برای حفظ تعادل روحی و ذهنی خود به کسی احتیاج داشتهاند که آنها را درک کند، باورشان داشته باشد و خیلی مهم تر اینکه آنها را تحمل کند. زمانی که کاسه صبر شریک زندگیشان لبریز میشده ومجبور به ترک این نوابغ میشدند، این هنرمندان و نوابغ به اندازه ی کافی باهوش (و شاید مشهور بودهاند) که خیلی زود همسر صبور دیگری پیدا میکردند. میسون کاری در کتاب خود در مورد همسر زیگموند فروید میگوید:مردی که ادعا میکرده است که چیزهای زیادی در مورد ذهن و روان انسان میداند، این گونه بوده است. به نظر میآید که او مردی مستبد و فریبکار بوده است. شاید او نیز باید در مورد این رفتارش با یک روانپزشک صحبت میکرده؟
سخن پایانی این است که هر نابغهای به هوش و نبوغ خود واقف نیست. کاری که نوابغ میکنند این است که آن چیزی را که به نظرشان جالب میآید، انجام میدهند و با جدیت بر روی موضوعاتی کار میکنند که حقیقتا نو و بکر هستند. اما چه کسی تعیین میکند که آیا آنها واقعا نابغه هستند یا نه؟ اغلب یک هیئت آکادمیک و یا رسانههای ارتباطی و معمولا بعد از مرگ این افراد، مشخص میکنند که آنها نابغه بودهاند یا نه؟